شعر در مورد گل شمعدانی
شعر در مورد گل شمعدانی ,شعری در مورد گل شمعدانی,شعر در مورد گل شمعدانی,شعر در باره گل شمعدانی,شعر نو درباره گل شمعدانی,شعری درباره گل شمعدانی,شعر نو در باره گل شمعدانی,شعر درباره گل شمعدانی,شعر درباره ی گل شمعدانی,شعر در وصف گل شمعدانی,شعری در وصف گل شمعدانی,شعر گل شمعدانی,شعر گل شمعدانی سهراب سپهری,شعر گل شمعدانی,شعر گل های شمعدانی,شعر درباره گل شمعدانی,شعر راجب گل شمعدانی,شعر برای گل شمعدانی,شعر با گل شمعدانی,شعر در مورد گل شمعدانی,شعر راجع به گل شمعدانی,شعر در مورد گل شمعدانی,شعر نو درباره گل شمعدانی,شعری درباره گل شمعدانی,شعر درباره ی گل شمعدانی,شعری برای گل شمعدانی,شعر نو گل شمعدانی,شعر از گل شمعدانی,شعر کوتاه گل شمعدانی,شعری در مورد گل شمعدانی,شعر در باره گل شمعدانی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد گل شمعدانی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
برافروز شمع دل از آتش عشق
که شمع خرد شمعدانی نیرزد
شعر در مورد گل شمعدانی
تو ای بی بها شاخک شمعدانی
که بر زلف معشوق من، جا گرفتی
شعری در مورد گل شمعدانی
خانه را بو می کنم تنهایی ام با من بمانی
این تو هستی گاه گاهی پرده ها را می تکانی
شاعرانه می شود حال و هوای خانه وقتی
آتش من باز می افتد به جان شمعدانی
شعر در مورد گل شمعدانی
زندگی چیزی شبیه رفتن ساراست با آب
زندگی چون گریه های مردِ آذربایجانی
شعرهایم خودسرانه از تو می گویند انگار
این غزل ها می کند با تو علیهِ من تبانی
شعر در باره گل شمعدانی
تو توانستی فراموشم کنی اما نگفتی
ای غریبه! بی من ایا لحظه ای هم می توانی…
سر کنی؟ در پنجره یک مرد از ما مانده برگرد
شعر کن این مرد را با یک حضور ناگهانی
شعر نو درباره گل شمعدانی
تازه فهمیدم که نقادان همه در اشتباه اند
«گریه» باشد بهترین راه «تداعی معانی»!
می نشینم با سکوت و شعر گشته بی تو هر چیز
می کند دنیای بعد از تو برایم شعرخوانی
شعری درباره گل شمعدانی
فکر کردم به شمعدانی های پشتِ پنجره
به فنجانِ چای
به دستگیره ی در
به آینه
به دستهایم …
و به هرچیزی که ردِ انگشتانت روی آنها مانده بود.
شعر نو در باره گل شمعدانی
تنها در خلوت اتاق
با هر چیزی می شود حرف زد
با میز
با دفتر تلفن
با گل های شمعدانی
با هر چه که هست…
اما من دیوانه ام
میان این همه هست
با تو حرف می زنم که نیستی …
شعر درباره گل شمعدانی
چگونه چشم های تو را شعر نکنم
وقتی که واژگان غریب را هم
پناه می دهند به آرامش
چه برسد به دُرناهای بیتاب چشمان من؟
شعر درباره ی گل شمعدانی
چگونه شانه هایت را شعر نکنم
وقتی که شمعدانی ها را هم
به ضیافت آغوش می کشانند
چه برسد به سر کوچک من
شعر در وصف گل شمعدانی
در آن پهنای دلخواسته
چگونه کلامت را
لبخندت را
بوسه هایت را
زنگ صدایت را
صدای پای آمدنت را
0شعر نکنم
وقتی که تو اینگونه حواس شعرهایم را
پرت کرده ای
باران که می نویسم
تویی که می باری
می نویسم برف
یاد تو عروس دلم را سپیدپوش می کند
شعری در وصف گل شمعدانی
فنجان قهوه ام را به یاد تو می نوشم
لیاس آبی ام را با یاد تو می پوشم
چگونه تو را
تمام تو را شعر نکنم؟
شعر گل شمعدانی
وقتی تو
ابتدا و انتهای
همه ی حس هایم نشسته ای؟
چگونه تو را شعر نکنم؟
شعر گل شمعدانی سهراب سپهری
به تو
به خاطر تمام شمعدانی هایی که در دلم کاشته ای
و پروانه هایی که از دشت آرامِ حنجره ات
روی انگشت هایم نشانده ای!
شعر گل شمعدانی
به باغبان مغروری
که شانه هایش شهامت من است
و دستهایش سرسبزی ام…
شعر گل های شمعدانی
برای روزهایی که اگر نبودم
مرا با شکوفه های کوچک شعرهایم
به خاطر بیاوری!
شعر درباره گل شمعدانی
تراس
چشم به راه توست!
تا پابوس پاهایت باشد
شعر راجب گل شمعدانی
بند رخت
منتظر ست
تا از پیراهن خیس تو
گلویی تازه کند!
شعر برای گل شمعدانی
و گل های شمعدانی
که ایستاده اند
چون جوجه گنجشک های گرسنه
برای سهمی که از دستان تو می گیرند
شعر با گل شمعدانی
فرض کن
در دور دست ها منتظرم
بوسه ای پرتاپ کن
و این جبهه ی گرم هوا را
با یاد بارانی بی وقت
به خاطرات خوب نسیم برگردان.
شعر در مورد گل شمعدانی
اگر نیمه شب…
خیالت هوای بوسه کرد و
روی تخت
لای ملافه ها
در آغوش شمعدانی ها
لب حوض
پشت پنجره ها
میان میهمانی شکلات ها
در دل یک عاشقانه و
شاید هیچ جا، پیدایم نکردی بدان…
من این شب ها پیراهنت را تن میکنم
تا محبوبه ی گوشه ایوان
مرا با تو اشتباه بگیرد و
پشت پلکهایش تا صبح تابم دهد!
شعر راجع به گل شمعدانی
آرام جانم
کی می رسی از راه؟
شعر در مورد گل شمعدانی
پیچک های سبز دلم
ناباورانه پاییز نیامدنت را باور کرده اند
و در نارنجی پیراهنش رنگ باخته اند
شعر نو درباره گل شمعدانی
این روزها
غم از در و دیوار دلم بالا می رود
و گلوی احساسم را می خراشد
شعری درباره گل شمعدانی
کی می رسی از راه؟
تا اطلسی ها زیر پاهایت سبز شوند
شمعدانی ها بخندند
عطر یاس تمام شهر را پر کند
و من
تبِ تندِ تنم را
میان سردی لب هایت بپاشم
و در آرامش آغوشت به خواب روم
شعر درباره ی گل شمعدانی
نازنینم
کی می رسی از راه؟
شعری برای گل شمعدانی
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
خدا را چه دیدهای ریرا!
شاید آنقدر بارانِ بنفشه بارید
که قلیلی شاعر از پی گل نی
آمدند، رفتند دنبال چراغ و آینه
شمعدانی، عسل، حلقهی نقره و قرآن کریم.
شعر نو گل شمعدانی
سرانجام باورت میکنند
باید این کوچهنشینانِ ساده بدانند
که جرم باد … ربودن بافههای رویا نبوده است.
شعر از گل شمعدانی
گریه نکن ریرا
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است.
دوباره اردیبهشت به دیدنت میآیم.
شعر کوتاه گل شمعدانی
“گلم”
که صدایت می کنم
شمعدانی
چه اخمی می کند!
شعری در مورد گل شمعدانی
مانده ام “جانم” را
چقدر آهسته بگویمت
که هم تو بشنوی
و هم آب از دل هیچ گنجشکی
تکان نخورد.
شعر در باره گل شمعدانی
من از تمام این دنیا
عشق میخواهم وُ مستی شعر،
گلهای شمعدانی پشت پنجره
و لبخندهای تو
که تکثیر می کند عشق را به بی نهایت.
شعر در مورد گل شمعدانی
اما نه
من از تمام این دنیا
آسمانی می خواهم آبی
و هوایی که در آن
پر باشد از عطر نفست
همین که باشی
برای من کافیست.
شعری در مورد گل شمعدانی
اینکه شمعدانی را “جانم” صدا می زنم،
دست خودم نیست
همیشه فکر می کنم که گلها را
تو به دنیا آوردی
شعر در مورد گل شمعدانی
به گلهای مریم و نرگس و یاس
یا همین بنفشه و شب بو
نگاه کن
زیبایی شان به تو رفته
تنهایی شان به من.
شعر در باره گل شمعدانی
چه سلامی؟! چه نگاهی!
وقتی شانه هایت مدت هاست به علامت نمی دانم بالاست
و انگار حالا حالاها هم خیال پایین آمدن ندارد.
شعر نو درباره گل شمعدانی
چه تابستانی؟!
وقتی یک عالمه از برگ ها هنوز پایین نیامده
به خاطرش خود کشی کردند.
شعری درباره گل شمعدانی
چه گرمایی؟!
وقتی دیگر مِه آهِ من یخ دستانت را حتی تکان هم نمی دهد.
شعر درباره گل شمعدانی
چه بهانه ای؟!
وقتی تمام بهانه ها را گرفته ای
و دیگر گرفتنش از نگرفتنش برایت سخت تر است.
شعر نو در باره گل شمعدانی
چه حرفی؟!
وقتی تمام حرف ها را زده
تصمیم رفتنت را روی دیوار هر پس کوچه ای نوشتی
و من فقط خواندم.
شعر درباره ی گل شمعدانی
چه سیبی؟!
وقتی سرخ را زیر سوال کم نگ ماندنت و نماندنت کشتی.
شعر در وصف گل شمعدانی
چه تولدی؟!
وقتی تمام شمع های دنیا را
زیر دِین نازِ سوسویِ چشمانت سوزاندی.
شعری در وصف گل شمعدانی
چه بخششی؟!
وقتی دیگر چیزی٬
حتی لحظه ای درنگ نیست
که کسی به تو هدیه نکرده باشد.
شعر گل شمعدانی
چه دوست داشتنی؟!
وقتی به تعداد حروف دوست داشتن هم دوستم نداری.
شعر گل شمعدانی سهراب سپهری
چه نامه ای؟!
وقتی نخوانده تک تکشان را
مثل سبزه های هفت سین سنت هایمان
به آب روان می سپاری،
شاید آن سوی رود نمی دانم کجا٬
کسی با خواندن خطی از آن به زندگی بازگردد.
شعر گل شمعدانی
دریغ از یک شب بارانی٬
دریغ از بارانی که یک شب مهتاب بیاید
و محض خاطر صورتی بودن،
چند دانه شمعدانی قلَمه زده
گلدان معضوم آن خانهی دور اما قشنگ٬
نخستین حرف نمی دانم تو را برای همیشه بدزدد و
نه بر آب روان بلکه این بار به خاک مهربان بسپارد.
شعر گل های شمعدانی
این دفعه جوری نوشتم که ندانی خط کیست
و آن وقت که تمامش را خواندی٬
یک بار هم کار تو مثل کار ما٬
از کار گذشته باشد!
شعر درباره گل شمعدانی
من را
شمعدانیئی بدان
در گلدانی کوچک
که بیشتر از آب و آفتاب
به تو نیاز دارد.
شعر راجب گل شمعدانی
بماند که بی بهانه رفتی و
هیچ سخاوتی در کار نبود
بماند که بی اعتنا به حقوق بشر
مرا در بند چشمانت کرده ای
شعر برای گل شمعدانی
بماند که بعد از تو،
حتی قناری ها هم بهانه گیر شده اند
و شمعدانی
لب به آب نمی زند
شعر با گل شمعدانی
اصلا بماند
که با رفتنت
ستاره ها بی ماه مانده اند …
این ها همه بمانند
می شود ببوسمت؟
همین الان؟
همین جا؟
شعر در مورد گل شمعدانی
دلم با تو بودن می خواهد
بگو با بهار باز می گردی
بگو دست مرا در باد می گیری
و بوی عشق می پیچد
شعر راجع به گل شمعدانی
بگو با هم ترانه سر می دهیم
و جوانه می زنیم
شکوفه می دهیم
سبز می شویم
شعر در مورد گل شمعدانی
بگذار بهارنارنج را من از کنج لبانت برچینم
بگذار هرم نفسهایت ذوب کند تردید را
ترس هایم یخ بسته اند
شعر نو درباره گل شمعدانی
بتکان غبار اندوه را از دل و جان
ایوان را سراسر شمعدانی کاشته ام
بیا
بیا و ببر مرا به سیاره خویش
آنجا که زمستان ندارد
شعری درباره گل شمعدانی
که می گوید با یک گل بهار نمی شود؟
می خواهم گل همیشه بهارت باشم
آه… چرا فصل ما از راه نمی رسد؟
شعر درباره ی گل شمعدانی
گوش کن ، دورترین مرغ جهان می خواند.
شب سلیس است ، و یکدست ، و باز.
شمعدانی ها
و صدادارترین شاخه فصل ، ماه را می شنوند
شعری برای گل شمعدانی
پلکان جلو ساختمان ،
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم ،
گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.
چشم تو زینت تاریکی نیست
شعر نو گل شمعدانی
پلک ها را بتکان ، کفش به پا کن ، و بیا.
و بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام ترا ، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
شعر از گل شمعدانی
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت :
بهترین چیز
رسیدن به نگاهی است
که از حادثه عشق تر است
شعر کوتاه گل شمعدانی
دوستش می دارم
چرا که می شناسمش،
به دوستی و یگانگی
– شهر
همه بیگانگی و عداوت است–
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم
تنهایی غم انگیزش را در می یابم
شعری در مورد گل شمعدانی
اندوهش غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
همچنان که شادیاش
طلوع همه آفتاب هاست
و صبحانه
و نان گرم،
و پنجرهای
که صبحگاهان
به هوای پاک
گشوده می شود،
و طراوت شمعدانی ها
در پاشویه حوض
چشمه ای
شعر در باره گل شمعدانی
پروانه ای، و گلی کوچک
از شادی
سر شارش می کند
و یأس معصو مانه
از اندوهی
گران بارش:
این که بامداد او، دیری است
تا شعری نسروده است
چندان که بگویم
«امشب شعری خواهم نوشت»
شعر در مورد گل شمعدانی
با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو می رود
چنان چون سنگی
که به
دریاچه ای
و بودا
که به نیروانا
شعری در مورد گل شمعدانی
و در این هنگام
دخترکی خردسال را ماند
که عروسک محبوبش را
تنگ در آغوش گرفته باشد
شعر در مورد گل شمعدانی
اگر بگویم که سعادت
حادثه ای است بر اساس اشتباهی؛
اندوه سراپایش را در بر می گیرد
چنان چون دریاچه ای
که سنگی را
و نیروانا
که بودا را
چرا که سعادت را
جز در قلمرو عشق باز نشناخته است
عشقی که
به جز تفاهمی آشکار نیست
شعر در باره گل شمعدانی
بر چهره زندگانی من
که بر آن هر شیار
از اندوهی جانکاه حکایتی می کند
آیدا !
لبخند آمرزشی است
شعر نو درباره گل شمعدانی
نخست
دیر زمانی در او نگریستم
چندان
که، چون نظری از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیزی
به هیات او در آمده بود
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او گزیر نیست
شعری درباره گل شمعدانی
تو از بلندی ایوان به باغ مینگری
درختها و چمنها و شمعدانیها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفتهاند
ترا به نام صدا میکنند